در زیر پلک خیس جنگل ،
در سبزهای سبز جنگل ،
`کوچک` ،
چوپان تنهایی ست
که هر غروب در نی ،
فریاد جنگلی ها را
سر ریز می کند ...
جنگل صدای گمشدگی ست ،
جنگل ،
صمیم وحدت ماست
و چشم های کوچک
باور نمی کند ...
اینک صدای او
در پیچ و تاب سرد سیاهکل
گل می دهد .
در زیر پلک های خیس جنگل ،
در سبزهای سبز شمالی ام
کوچک ،
یک نام یا صداست ...
آواره ی غم نشین
هر عصر می نوازد
آهنگ کهنه را
و با صدای نی لبکش
آنها
برادرانم
گل های هرزه را
با خون پاک خود
تطهیر می کنند ...